مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

اولین خرید لباس عید

عشق کوچولوی مامان سلام دیروز با بابایی رفتیم برای عیدت لباس گرفتیم البته فعلا یک دست گرفتیم تا بعد بریم انشااله بقیشم بگیریم مبارکت باشه عزیزم البته شلوارش برای تولدته که نگه داشتم برای عیدت             عزیز دلم من و بابایی عاشقتیم                                        ...
30 بهمن 1392

عکسهای مهدی جونم

                                        این چندتا عکس برای دیشبه ...                                         اخه این چه مدل نشستن روی مبله من نمیدونم   الهی من قربون اون خنده خوشگلت برم   اولین باری که چیپس با ماست خور...
29 بهمن 1392

حساسیت به پوشک...

عزیزم چند روزی بود که وقتی پوشکتو عوض میکردم میدیدم کناره های پاهات جوش زده دیگه دیشب دیدم بدتر شده گفتم شاید به خاطر پوشکته ولی باز هم شک کردم اخه از روزی که به دنیا اومدی برات مولفیکس میبستم نمیشد که یه دفعه حساسیت پیدا کنی خلاصه این شد که امتحانی پوشکتو عوض کردم و خدارو شکر خیلی بهتر شدی شنیده بودم مولفیکس کیفیتش اومده پایین ولی باور نکردم تا اینکه پاهای شما جوش زد فعلا مارک confyو مرسی را گرفتیم تا ببینیم کدوم بهتره   ...
29 بهمن 1392

این روزهای یک سالگی

سلام عشق کوچولوی مامان  عزیز دلم باید مامانو ببخشی بابت این همه تاخیر تو به روز کردن وبلاگت  اخه ماشااله خیلی شیطون شدی و تمام وقت مامانو گرفتی یک لحظه نمیتونم ازت چشم بردارم وقتی هم که میخوابی تند تند کارای خونرو انجام میدم چون وقتی بیداری عملا هیچ کاری نمیتونم انجام بدم  دیگه اینکه کم کم خونه تکونی هم شروع کردم یکم زوده ولی با وجود شما باید کم کم انجام بدم البته بیشتر از بابای بنده خدا کار میکشیم که قربونش برم وقتی از سرکار برمیگرده با اینکه خستست ولی خیلی به مامان کمک میکنه تازه امسال زرنگ شدم چون خرید عید خودمو انجام دادم یادش به خیر پارسال چون یک ماه از زایمانم گذشته بود همچنان وزنم بالا بود برای خرید لباس کلی گشتیم ا...
26 بهمن 1392

یه روز خوب برفی...

امروز صبح وقتی بابایی میخواست بره سرکار گفت پاشو ببین چه برفی اومده خیلی خوشحال شدم این شد که وقتی شما از خواب بیدار شدی سریع حاضرت کردم و رفتیم حیاط برای عکس انداختن ولی وقتی دونه های برف میریخت رو لباست میترسیدی و گریه میکردی میخواستیم برگردیم بالا که پارسا و مامانش هم اومدن و رفتیم یکم برف بازی کردیم میخواستی دونه های برف را از رو لباست برداری                                                ...
15 بهمن 1392

اتفاقهای بد

                                                   دردونه من این روزها همش میخوای بلند بشی و راه بری ولی چون هنوز درست نمیتونی تعادلتو حفظ کنی مدام میخوری زمین دیروز من تو اتاق خواب بودم اومدم دید بلند شدی ایستادی تا منو دیدی اومدی بیای سمتم که از پشت خوردی زمین چنان صدایی داد که نگو داشتم از ترس سکته میکردم سریع بلندت کردم دیدم دهنت پر شده از خون دست و پامو گم کرده بودم فقط خدا خدا میک...
14 بهمن 1392

جشن بانک ملت

                                                         عزیز دل مامان روز شنبه من و بابا به اتفاق شما رفتیم جشنی که بانک ملت تدارک دید ه بود البته وقتی بابایی گفت که دعوت شدیم من مخالفت کردم و گفتم ما نمیایم خودت برو به خاطر شما نمیخواستم برم اخه گفتم اونجا شلوغه اذیت میشی ولی بابا گفت اگر اذیت شد برمیگردیم خونه و این شد که رفتیم و خوب هم شد که رفتیم اخه خی...
14 بهمن 1392

این روزهای زنبور کوچولو

مهدی جونم طی 3 روز گذشته راه رفتنت خیلی بهتر شده هنوزم میترسی ولی خیلی دوست داری راه بری وقتی بلند میشی برای خودت دست میزنی و کلی ذوق میکنی  کلماتی که میتونی بگی ( نی نی )که بیشتر منظورت به خودته  (آبه)مدام جلوی یخچال میایستی و میگی آبه (جوجو)که خیلی بامزه میگی (ما)منظورت مامان هستش ولی پشت سر هم میگی ما ما ما که من کلی ذوق میکنم (بو) به بابا میگی بو (دد)تا میبینی ما داریم حاضر میشیم پشت سر هم میگی دد دد دد (جیزه)وقتی میری سمت تلوزیون یا هر جای دیگه که خطرناکه میگی جیزه ولی باز کار خودتو میکنی دیگه چیزی یادم نمیاد  به شیطنت هاتم که هروز اضافه میشه و هروز شیرینتر از روز قبل قربونت برم که انقدر نازی  در کل پسر خوش ...
11 بهمن 1392

جشن دوم

بالاخره اومدم تا عکسهای جشن دوم را هم بذارم از دوستای گلم معذرت میخوام که دیر شد اخه بعد از جشن تولد مریض شدم که البته بیشتر به خاطر خستگی بود واقعا خسته شده بودیم هم من هم بابایی ولی ارزششو داشت چون به همه خوش گذشته بود و کلی از تزیینات و بقیه چیزها تعریف میکردن خدارو شکر که به خوبی برگزار شد  کارت دعوت برای مهمانها   زنبور کوچولو برای دیدن ادامه عکسها بریم ادامه مطلب... کیک تولد که با عکس پسرم تزیین شده بود     داره فکر میکنه که چجوری میتونه به این کیک ناخونک بزنه   از شواهد پیداست که موفق شده           ...
11 بهمن 1392